- دایر شدن
- بگردش انداختن (مدرسه را دایر کرد)، آباد کردن معمور کردن
معنی دایر شدن - جستجوی لغت در جدول جو
- دایر شدن ((~. شُ دَ))
- به گردش افتادن، به جریان افتادن، آباد شدن، معمور شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آباد و معمور گشتن
بتاخیر افتادن
کوچک شدن
عوض شدن
مزدور شدن مزدوری کسی را پذیرفتن
ادب آموختن ادبمند شدن ادبیدن اهل ادب و فرهنگ و دانش شدن دانشهای ادب را فرا گرفتن دانای علوم ادب شدن با فرهنگ و ادب گردیدن
گرفتار شدن بچنگ دشمن افتادن
بینا شدن، دانا شدن
قهقراء، عقب عقب رفتن
پناه بردن به کسی
ژرف جستن ژرف نگریستن
پدیدار شدن
روان شدن، رواج داشتن
برطرف شدن، دور شدن
آب سیاه آوردن عضوی از بدن
روانیدن سچیدن روانشدن سرازیر شدن
پدید آمدن ظاهر شدن، موجود شدن تولید گشتن
فاصله شدن مانع اتصال شدن
درآمدن، اندر آمدن، دخول، وارد شدن
جاوید گردیدن
حلقه بستن، نواختن دایره
ناگهان بهم رسیدن
منتشر گشتن فاش گردیدن
سر زدن، فرسته شدن سر زدن صدور یافتن ناشی شدن، فرستاده شدن (جنس)
آماده شدن، حضور یافتن
تباه شدن، نابود شدن، بیهوده شدن
چیره شدن، برتری یافتن، فایق آمدن
به دست آمدن، حاصل شدن، فراهم شدن
ناپدید شدن، ناپیدا گشتن، پنهان شدن
آشکار گشتن، نمایان شدن
کنایه از تحقق یافتن
کنایه از تحقق یافتن
گرفتار شدن، مبتلا گشتن، به درد و مرض یا امری ناملایم مبتلا شدن
به شخص ناموافق برخورد کردن
به شخص ناموافق برخورد کردن
پناهنده شدن، پناه بردن، پناه بردن به کسی
ملتجی شدن بر مزار یکی از امامان
ملتجی شدن بر مزار یکی از امامان
گرفتار شدن، آغاز شدن زد و خورد، افروخته شدن آتش جنگ و نبرد